تب کردن❣ تو ❣؛
مُردنِ من
هر دو بهانست ...!
عشق است
که میانِ
"❣ من و تو ❣"
در تب و تاب است ...
💕💕💕💕💕💕
برگشتنت زیباست ، ای زیبا به ساحل
دل بردی از دریا و بردی تا به ساحل
.
تو موج ِ منت بر سر ِ من می گذاری
اکنون که داری می گذاری پا به ساحل
.
دستم چرا بر دامن صحرا بخشکد ؟
وقتی که پا می کوبی ای لیلا به ساحل
.
این آمدن دیگر اسیر ِ رفتنی نیست
حتی اگر لشگر کشد دریا به ساحل
.
وقتی که بنشینی کنارم ، مردم گویند :
« از آسمان نازل شده رویا به ساحل »
.
با شادی و شور آمدی ، اما دعا کن
تا بر نگرداند خدا غم را به ساحل
روزِ لِبآسـ صورَتیآ
عِشقِـ پآستیلآ
لآکـ خوشگِلآ
مُعتآدآیـِ رُژلَبـ
شِیطَنَتآیـِ یَوآشَکیـ
دیوونِهـ هآیـِ لَوآشَکیـ
بوسِهـ هآیـِ خِجآلَتیـ
حِسآدَتآیِـ عِشقولَکیـ
تـو دِلـ بُروهآیـِ هَمیشِگیـ
روزِ دُختَر پیشآپیشـ مُبآرَکـ
هیـچـ پِسَریـ نِمیفَهمه بَعداز لآکـ زَدَنـ چِهـ لِذَّتیـ دآرِهـ دَستِتو بِگیریـ عَقَبو اَثَرِ هُنَریتو نیگآ کُنیـ بَعدبآ ذوقـ وآسِهـ خودِتـ دَسـ بِزَنیـ
نِمیفَهمه بَعداَز رُژ قِرمِز زَدَنـ چِهـ لِذَتیهـ وآسِهـ خودِتـ تو آینهـ بوسـ بِفرِستیـ
نِمیفَهمه بآ لِبآسـِ جَدید قِردآدَنـ جُلو آینِهـ یَعنیـ چیـ
نِمیفَهمه چِهـ کِیفیـ میدهـ وَقتیـ خَطِ چِشِتـ صآفـ دَرمیآد کِهـ صَدبَرآبَرِ یآد گِرِفتَنِـ پآرکـِ دوبلـ حآلـ میکُنیـ
هیچـ پِسَریـ هیچـ وَقتـ لِذَّتـ دآشتَنـِ پیرهَنـِ چینـ چینیـ ... کَفشِـ پآشنِهـ بُلَند... یِهـ پآپینـِ خوشگِلـ رو مو... یِهـ کیفـِ لَوازِمـ آرآیِشیـ پُر رو دَرکـ نِمیکُنِهـ «بِهـ سَلآمَتیـ مآ دُخمَلآ»
دلتـــــو شکست؟
بهت دروغ گفت؟
دوست نداشت؟
...
بیخیال عزیــــزم!!
لیــاقـــــــــ ــتت رو نداشته...
دنیا همینجوری نمیمونه;
یـــه روزی.. یــــه جایی ..یــه جوری عاشق میـــشه که,
خودش میفهمه با دلت چیکار کرده و
همین که روی برگشتن نداره خودش بــــزرگترین
زجـــــــــــــ ـــــــره براش...
قلم را برمیدارد
بومی سفید.....رنگی سیاه
اوهامی آشفته را در هم می تند
لحظه ی اخر نگاه گرمش بر صفحه ی سرد پیش رویش می ماسد
لبخند سرد ،رنگ سرخ لبانش را به یغما میبرد
از میان خط خطی هایش دیانا پیداست
قدمی به بوم نزدیکتر میشود...
تصمیمش قطعیست ...میخواهد تمامش کند
.....از روی بوم...
سرش را به او میچسباند
سرمایش را احساس میکند....مثل همیشه...سرد و سخت
و او.... مثل همیشه....عاشق و سرسخت
حتی از روی بوم هم جرائتش را ندارد
ضربان تند قلبش سکوت ابهام آمیز مغزش را میشکند
آخرین نگاهش به دیانا با اطمینانی دوچندان همراه میشود....
تمام ترس های پوشالی از چشمانش پایین میچکد
لمسش میکند....
سکوت میشکند
رنگی سرخ بر بوم جاری میشود
آن سکوت خفته در امواج طوفان ها منم
من پری زاد سپید خفته در موج شبم
در دل حوا بلور پاک رویاها منم
دین و دل از نسل آدم با نگاهم میبرم
دختر مهتابم و لیلای مجنون مادرم
دشت سرخ برگ گلهای شقایق پیکرم
در شمیم عطر شببوها من عاشق میشوم
با دوبال عشق، تا عرش خدا پر میزنم
تک دلیل بودن لبخند گرم و داغ عشق
بر لبان این جهان سنگی و تنها ،منم